در داستان «۱۸+۲ دارکوب» دارکوبها نقش آوای زندگی را دارند. آواهایی که همه انسان ها ممکن است توان شنیدن آن را نداشته باشند. آن ها با صدای داررر دارررشان که پیوسته با نوکشان بر تنهی خشک درختان میکوبند و صدایی دلنشین ایجاد میکنند این آواها را در جنگل و میان آدمها و به ویژه کودکان میپراکنند.
کودکان، گروهی دیگر از شخصیتهای این روایت هستند که زیر همین درختان زندگی میکنند. اما این کودکان خود دو گروه هستند. گروهی با شمار بیشتر که صداها را میشنوند و دو کودکی که صداها را نمیشنوند.
پیوند عاطفی میان این دارکوبها و کودکان سرانجام به جایی میرسد که دارکوبها متوجه میشوند، زبانی که با گفتار و صدا همراه است، یک بخش از ارتباط با کودکان را پوشش میدهد و بخش دیگر، از ارتباط با دیگران جدا ماندهاند. آنها در مسیر داستان پی میبرند زبان آواها، تنها یک شکل از ارتباط با کودکان است و جای شکلهای دیگر یا زبانهای جانشین را نمیتواند بگیرد. هنگامی که پَرها جای آواها را میگیرند، آن زمانی است که زبان اشاره زاده میشود. پیام و موضوع اصلی این داستان توجه دادن به کودکان معمولی است که تصور نکنند راه ارتباط فقط گفتار است، اگر کودکی کمشنوا یا ناشنوا در کنارشان هست، باید که بروند این راه ارتباط را کشف کنند و بیاموزند.
داستان «۱۸+۲ دارکوب» را سلیمه باباخان تصویرگری کرده است. تصویرگر با همراهی کردن با نویسنده توانسته است به خوبی پیامی که در این روایت است، در تصویرها بازتاب دهد.