ماری و برادرش منتظر بودند تا ببینند امسال زیر درخت کریسمس چه هدیههایی انتظارشان را میکشد؟ سرانجام زمانش فرارسید. ماری صاحب عروسکی جدید و یک دست چایخوری عروسکی شده بود. او بلافاصله تصمیم گرفت نام عروسکاش را کلارا بگذارد.
«فندق شکن»، داستان شاهموشان و فندق شکن است که در سدهی نوزدهم نوشته شد. این داستان تخیلی، ماجراهایی از زندگی دختری به نام ماری است که در یک شب کریسمس، یک عروسک فندقشکن در پایین درخت کریسمس میبیند و او را به اتاقاش میبرد و در کمد اسباببازیهایاش میگذارد. نیمهشب وقتی همه به خواب رفتهاند، ساعت دیواری ترانهای میخواند و اتاق ماری پر از موش میشود و نبردی بین اسباببازیها و موشها درمیگیرد. فندقشکن، سربازان اسباببازی را رهبری میکند اما زخمی میشود. شاه موشها به فندقشکن حمله میکند و ماری کفشاش را به موش پرتاب میکند و فندقشکن را نجات میدهد. یک روز عصر که ماری بیمار است، پدرخواندهاش به دیدار او میآید و داستان فندقشکن را برای ماری تعریف میکند، یک داستان شگفت و پرماجرا.
روزی فندقشکن در دستهای ماری زنده میشود و از او شمشیر میخواهد. این دو با هم به دشت آبنبات سنگی میروند، از دروازه کشمش و بادام رد میشوند و به شهر آبنبات میرسند. در پایان داستان، ماری با او ازدواج میکند.