ماجرایی که برای شما نقل خواهم کرد زمانی آغاز شد که من کودکی هشت ساله بودم. سالها از آن زمان میگذرد. اکنون چشم پزشک هستم و خودم دختری هفت ساله دارم. راستش به خاطر قولی که به ننه اژدها داده بودم این ماجرا را روی کاغذ میآورم. البته دخترم هم در این میان نقش دارد. چون او هم مثل من عاشق اژدهای عینکی است.
کتاب «عینکی برای اژدها» روایت دخترکی به نام عسل است که در غاری نزدیک روستای شان اژدهایی پیدا میکند که چشمانش کمسو شده و دیگر نمیتواند خوب ببیند. این اژدها همان اژدهایی است که هزاران بار در افسانهها نقش بازی کرده است و اکنون از بیمهری آدمها به غاری پناه برده است. عسل همه زندگیاش را در پی این هدف میگذرد که اژدها را به بینایی برساند.
سال انتشار: