جادو

جادو

در کتاب «جادو» یک غول خطرناک آدم‌ها را به سنگ تبدیل می‌کند و پدر جنگجوی دخترک کتاب برای مبارزه با غول از خانه رفته. روزها انتظار دخترک پایانی ندارد. یک شب دخترک آینه و چاقویی با خود برمی‌دارد و به جست‌وجوی پدرش شنا کنان به سرزمینی ناشناخته می‌رود. از راه باریکی در دشت به خانهٔ چترسازی پیری می‌رسد و چترساز برای مبارزه با غول به او یک چتر می‌دهد. دخترک بسیار کوچک‌تر از غول است اما او راه مبارزه با غول را می‌داند. وقتی به غول می‌رسد در زیر چتر خودش را پنهان و غول از سوراخی که دخترک با چاقو در چتر ایجاد کرده، به داخل‌اش نگاه می‌کند. نگاه غول به آینه می‌افتد و این‌بار خودش سنگ می‌شود و همهٔ مردم از جادوی غول رهایی می‌یابند.

راهنما

کانال تلگرام موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان