میرزا محمدتقی بهار، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و سیاستمدار، در ۱۸ آذر سال ۱۲۶۵ در مشهد به دنیا آمد. از هفت سالگی به سرودن شعر پرداخت و از چهارده سالگی، همراه پدر، در گردهمایی های آزادی خواهان شرکت می کرد.
بهار یک بار مقام وزارت فرهنگ را در دولت قوام به عهده گرفت . او در سرودن شعر به شیوه قدیم استاد بود و به سبک خراسانی شعر می سرود. برخی شعرهای او به کتاب های درسی مدرسه ها نیز راه یافت . او نویسنده ی همکار در کتاب فارسی و دستور زبان دبیرستانها نیز بوده است.
از شعرهای بهار برای کودکان می توان به شعر «ز اوستا بابا»، «قایق سواری» که گواه هدفمندی شعر برای آموزش و پند کودک است و شعر«طیاره» که نشان دهنده ی تاثیرپذیری شعر کودک از پدیده های نو است، نام برد.
محمدتقی بهار در سال ۱۳۳۰ش به سبب بیماری سل در تهران درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
شعر چشمه و سنگ
جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت:
کرم کرده راهی ده ای نیکبخت
جناب اجل کش گران بود سر
زدش سیلی وکفت: دور ای پسر!
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد
به کندن دراستاد و ابرام کرد
بسی کند وکاوید وکوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی برگشود
زکوشش به هر چیز خواهی رسید
بههر چیز خواهی کماهی رسید
بروکارگر باش و امّیدوار
که از یاس جز مرگ ناید بهبار
گرت پایداربست در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها
شعر رنج و گنج
برو کار میکن، مگو چیست کار
که سرمایهٔ جاودانی است کار
نگر تا که دهقان دانا چه گفت
به فرزندگان چون همی خواست خفت
که: «میراث خود را بدارید دوست
که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
من آن را ندانستم اندر کجاست
پژوهیدن و یافتن با شماست
چو شد مهر مه، کشتگه برکنید
همه جای آن زیر و بالاکنید
نمانید ناکنده جایی ز باغ
بگیرید از آن گنج هر جا سراغ»
پدر مرد و پوران به امید گنج
به کاویدن دشت بردند رنج
به گاوآهن و بیل کندند زود
هم اینجا، هم آنجا و هرجا که بود
قضا را در آن سال از آن خوب شخم
ز هر تخم برخاست هفتاد تخم
نشد گنج پیدا ولی رنجشان
چنان چون پدر گفت، شد گنجشان