محمدهادی محمدی
پنجشنبه ٢١ خرداد ١٣٨٣
دوست منتقدی انتشار جلد ششم تاريخ ادبيات كودكان ايران را بهانه قرار داده است تا جلد يك و دو اين مجموعه را نقد كند. از هنگامی كه اين نقد در نشريه كتاب ماه كودك و نوجوان منتشر شد، كار پاسخ دادن به آن از سوی موسسه پژوهشی تاريخ ادبيات كودكان به من واگذار شد. اما به سبب اينكه در اين فاصله من سفرهايی به بيرون از ايران داشتم و گرفتار آمادهسازی برای اين سفرها و همچنين به اتفاق همكاران سرگرم نگارش و آماده سازی نهايی جلد هفتم اين مجموعه بوديم، و همچنين در پی سختترين كارمان كه پيدا كردن منابع مالی است برای اينكه كاری چنين سنگين از دوش ما به زمين نيفتد، كار پاسخ دادن را از امروز به فردا افكندم. البته اين همه دليل نبود. يكی از دلايل اصلی ديگر ناشناختگی منتقد و سطح علمی نقد ايشان بود. در اين مدت همواره به خود میگفتم هنگامی كه كسی به اين سادگی مجموعه كتابهای مرجع را زير سوال میبرد، چگونه بايد به او پاسخ داد. همچنين از خود ميپرسيدم زمانی كه برای پاسخ دادن به اين نقد از ما گرفته میشود، ارزشش را دارد يا بهتر است به كارهای ضروری تر ديگری پرداخت. اما هنگامی كه نقد ايشان را در يكي از سايتهاي خبري ايرانيان در اينترنت ديدم، به اين انديشه درآمدم كه اگر خود منتقد اين كار را كرده باشد، آيا واقعا قصدش آگاه كردن بوده است؟ از اينكه ما پاسخی به او ندادهايم، به اين يقين رسيده كه هر آنچه گفته درست است. پس ممكن است ديگران كه با آثار ما آشنا شدهاند از ما پاسخ بخواهند. به همين دليل برای اينكه زاويه نگاه يك منتقد و شيوه كار ما كاويده شود، پاسخ ايشان را میدهم.
ايشان عنوان مقاله خود را با اين گزاره آغاز كردهاند: «پژوهش فراگير نيازمند كار گروهی است.» در پاسخ به اين رهنمود هوشمندانه بايد بگويم كه ايشان بدون شك صفحات نخستين كتابهای تاريخ را ورق زدهاند و ملاحظه كردهاند كه در صفحه معرفی همكاران نام نزديك به ٥٠ نفر با قيد مسئوليتهای آنان آمده است. كار ما با اينكه دو نويسنده اصلی دارد، كاملا گروهی است. زنجيرهای از جستوجوگران و پژوهشگران منابع را باز میيابند و طبقه بندی میكنند. تحليلهای اوليه روی منابع و تعيين جايگاه آنها انجام میشود. متن اصلی نوشته و بارها و بارها ويرايش میشود. گروهی تصويرها را میيابند و با شخصيتهای تاريخی گفت و گو میكنند. اداره كتابخانه تخصصی نيز بخشی از كار گسترده گروهی در اين مؤسسه است. آيا اصولا كاری چنين گسترده و كلان از عهده فرد برمیآيد؟ ما بر اين باوريم كه از اندك سازمانهای پژوهشی در ايران هستيم كه نگاه به مقوله پژوهش را در چارچوب سازمان میبينيم و نه از روزن نگاه فرد. بنابراين در اين مورد می توان دو استنباط داشت. اول آنكه ايشان كاری چنين بزرگ و گسترده را در توان نهادهای دانشگاهی ديدهاند، كه در اين مورد بايد يادآور شويم سامانه دانشگاهی ايران به ويژه در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی با شاخ و برگ فراوان سترونترين نهاد پژوهشی در اين سرزمين است. اين درست است كه در وضعيت مطلوب پژوهش پيرامون تاريخ ادبيات كودكان ايران را بايد نهادهای بزرگ پژوهشی همچون دانشگاهها و يا موسسههای تخصصی ادبيات كودكان با پشتوانههای مالی فراوان همچون كانون پرورش فكری به عهده میگرفتند، اما چنين نشد و گروهی پژوهشگر در سازمانی غيردولتی در سختترين شرايط بدون برخورداری از پشتيبانی مالی دولتی و خصوصی تنها به سبب عشق بزرگ خود به نسل آينده اين سرزمين قبول اين مسئوليت بزرگ را به جان خريدهاند. استنباط ديگر آن است كه ايشان در باب ادبيات شفاهی نظرهايی داشته است و در پی آيند آن خواسته است بگويد كه در كار تاليف اين كتاب بايد از وجود كارشناسانی همچون خود ايشان بهره برده میشد. ايشان در همان آغاز نقد خود میگويد كه «انتشار اين مجموعه، تحقق ايده چندين سالهای است كه بسياری از افراد و موسسات قصد انجام آن را داشتهاند». پس بنابراين كسان ديگری نيز بودهاند كه اين ايده را داشتهاند و به علتهای گوناگون نتوانستهاند كه اين ايده را محقق كنند.
جدای از اين گزاره، نقد منتقد گرامی يك محور دارد و چند حاشيه كه در آغاز به حاشيههای آن میپردازم و سپس به بررسی محور آن. در حاشيه نقد، منتقد محترم بر پايه فرضيههای ذهنی خود به رشتهای از گزارههای پياپی پرداخته است و برای نمونه میگويد: «منظور از روايتهای عاميانه و نوشتاری چيست؟ وقتی روايتی شفاهی شكل مكتوب به خود بگيرد آيا از حالت عاميانه خارج میشود؟ آيا معيار ما برای تميز روايت شفاهی و غيرشفاهی، مكتوب بودن آن است؟ اگر چنين است علیالقاعده قصههايی را كه پژوهشگران ادبيات شفاهی گردآوری كرده و به چاپ سپردهاند، بايد خارج از حوزه ادبيات شفاهی محسوب كنيم.»
در پاسخ بايد گفت، به گفته آلن دوندس كه دوست منتقد به گفتههای او درباره ادبيات شفاهی تكيه دارد، اگر قصهای كه در سنت ادبيات شفاهی به زير چاپ رفت، ديگر نمیتوان گفت كه آن قصه به حوزه سنت ادبيات شفاهی تعلق دارد. اين قصه، تنها نمونهای از توليد ادبی بر پايه الگوی عاميانه است، نه دقيقا همان الگوی شفاهی كه بوده است.
البته ما به موضوع ادبيات شفاهی اين گونه كه دوندس گفته نگاه نكردهايم. برای روشن شدن درك خوانندگان بايد گفت كه در تاريخ ايران دو گونه روايت جاری بوده است. روايتهای مكتوب يا نوشتاری كه از ادبيات اسطورهای و دينی ايران ريشه گرفته است و از ديرگاه تاريخ به دست دبيران و موبدان نگارش يافت و از حيطه دگرگونیهای توده مردم در امان ماند. ادبيات نوشتاری كه از دوره ساسانی به جامانده است، ادبيات عاميانه نيست كه بخواهيم آن را در اين زير گروه قرار دهيم. انجوی شيرازی پيش از اين برداشت مردم از شاهنامه و فردوسی را در مجموعهای گردآوری كرده است. اگر دقت شود متن شاهنامه متن مكتوب و يا ادبيات رسمی است. اما درباره رستم و سهراب و ديگر پهلوانان و شخصيتهای شاهنامه دهها برداشت وجود دارد كه با اصل داستان در شاهنامه متفاوت بوده است. بر خلاف آنچه كه دوست منتقد میگويد، برای ما تفاوت بين ادبيات شفاهی و ادبيات نوشتاری رسمی بسيار روشن بوده است. ما در صفحه ١٠ تاريخ ادبيات كودكان در جلد نخست آوردهايم كه: «فرهنگ مردم Folklore جهانبينی، روانشناسی و انديشه توده مردم درباره فلسفه، دين، علم، نهادهای اجتماعی و آيين گذار است و دربرگيرنده جشنها، شعرها، ترانهها، افسانهها و تمام هنرهای عاميانه است.» در تعريفی ديگر آمده است: «فرهنگ مردم، شناخت و رفتار همگانی و همسان گروهی از مردم است كه با پيروی از روش شفاهی از نسلی به نسل ديگر سپرده میشود. به سخنی ديگر، فرهنگ مردم، آگاهیهايی است كه از راه زبان، اشاره، حركت تصوير و نقاشی، فرد به فرد و نسل به نسل آموخته و منتقل میشود.» و در همين صفحه از كتاب گفتهايم: «ادبيات شفاهی سرايندگان و پديدآورندگان ناشناسی دارد و برآيند انديشه و تخيل جمعی است. اين ادبيات در بستر زمان از دودمانی به دودمانی و از سرزمينی به سرزمينی ديگر كوچ كرده است و در هر دودمانی روايتهای گوناگونی كه هسته يكسانی دارد، پديد آورده است. ادبيات شفاهی ساخته همه مردم و همه دودمانهاست و دامنهای بسيار گسترده دارد. گستره ادبيات شفاهی از اسطورههای گسسته، روايتهای جادويی كه ديگر كاركرد اصلی خود را ندارند و حماسههای ملی كه ميراث نياكان و ستون نگاهدارنده مردمان در درازای زمان بودهاند آغاز میشود و تا روايتهای غمبار و شادی آور زندگی روزمره و ترانههای كودكانهای همچون لالايیها و متلهای آهنگين میرسد.»
اين تنها بخشی از تعريفهای پيوستهای است كه ما در آغاز كار درباره فرهنگ و ادبيات شفاهی آوردهايم. و درپی آن بار ديگر به موضوع ريزتر نگاه كرده و در همان فصل، صفحه ١١ گفتهايم: «ادبيات كودكان در آغاز ريختی شفاهی داشت و در بخشهايی نيز با ادبيات بزرگسالان همسان بوده است، زيرا در آن دوران، رده بندی مخاطب پديد نيامده بود. افسانهگويان افسانه میگفتند و كودكان اگر اين افسانهها را جالب میيافتند با آنها پيوند میگرفتند. تنها مخاطب ويژه برخی از گونههای ادبيات شفاهی همچون لالايیها، ترانههای نيايش، بازیها و متلهای آهنگين كودكان بودند. در ايران بخش بزرگی از ادبيات شفاهی، ادبيات ويژه كودكان است كه در فرهنگ سنتی ما پيشينهای چند هزار ساله دارد. ادبيات شفاهی كودكان، سازگار با درك و فهم كودكان و ذوق و نيازهای آنها به زبانها و گويشهای مردم پديد آمده و كالبدهايی گوناگون از نثر و نظم تا ترانه و افسانه پيدا كرده است. ادبيات شفاهی كودكان به ادبيات داستانی و غيرداستانی بخش میشود. ادبيات داستانی كودكان گونههايی همچون متل، افسانه، قصه و حكايت و ادبيات غيرداستانی گونههايی مانند لالايی، ترانه و چيستان دارد. افسانهها از هماهنگترين ساخت و بهترين ريخت باين داستانی برخوردارند و به درونمايههای تخيلی، رمزی و تمثيلی، قهرمانی، دينی و اخلاقی میپردازند.» انتقاد ديگر منتقد به موضوع متنهای حاشيه است. ايشان به سبب اينكه احتمالا در سامانه دانشگاهی ايران گذری داشتهاند و جزوه نويسی و جزوه خوانی را بسيار تجربه كردهاند، رهنمودهايی برای فشرده نويسی و صرفه جويی در پول خوانندگان میدهد كه بيشتر برآمده از نگاه قناعت پيشه صوفيان است تا درك درست از جهان دانش و فرهنگ و ادب. ساخت چنين كتابی با مجموعهای بینظير از تصويرها و متنهای برگزيده به غايت دشوار و پيچيده بوده است. متنهای حاشيه ما همه متنهای از پيش آماده از كتابهای ديگر نيست. بخشی از متنهای حاشيه گفتوگو با تاريخ است. با بزرگانی كه در جامعة فراموشكار ايران، به فراموشی سپرده شدهاند. اين بخش بازتاب انديشههای افرادی است كه در دورهای به باروری فرهنگ ايران ياری رساندهاند. انجام چنين گفت و گوهايی ساده نبوده است. برخی از بزرگانی كه ما با آنها مصاحبه داشتهايم، به علتهای گوناگون، دور از دسترس بودند، برخی از آنان به سبب بيماری به سادگی حاضر به گفت و گو نبودند. بخشی از متنهای حاشيه، متنهای برگزيده است كه در متن اصلی به آنها اشاره كرده ايم. به باور ما آوردن اين متنهای برگزيده حتی اگر دستيابی آنها برای منتقد محترم آسان باشد، برای خوانندگان دانش آموز، دانشجو و حتی استادان ما كه بيشتر آنها به كتابخانههای بزرگ تخصصی – پژوهشی دسترسی ندارند، ضروری بوده است. اشاره به متنی كه به باور شما بسياری از خوانندگان ما گاه حتی نام آنها را نشنيده و سپس تحليل آن در فضای بدون زمينه متنی، كاری بس بيهوده مینمود. ما با اين روش به گونهای هدفمند متنهای حاشيه را در كناره متن اصلی آوردهايم تا خوانندگان را به مشاركت فعال واداريم. در جامعهای كه فقر فرهنگی گسترده وجود دارد. در سرزمينی كه بخش اصلی ناشران تنها هنری كه دارند كتاب سازیهای چند گانه است و به قول دكتر ميرسپاسی «از نيما به فروغ دوباره از فروغ به نيما» باز میگردند، در سرزمينی كه جريان امتناع فكر و انديشه حاكم است، وجود يك كتاب مرجع با همه ويژگیهای آن لازم و ضروری است. آيا دوست منتقد نمیداند كه در اين سرزمين هنوز يك كتاب مرجع قابل استناد در هيچ زمينهای در اختيار كودكان و نوجوانان اين مرز و بوم نيست. تنها كتابهايی كه وجود دارد و آنها نيز هنوز كامل نشده است، فرهنگنامه كودكان و نوجوانان شورای كتاب كودك و تاريخ ادبيات كودكان ايران است كه به دوره پايانی نزديك میشود. در اين سرزمين ناشری فرهنگنامه اكسفورد را برای كودكان ترجمه میكند و بابت ترجمه بیاجازه خود جايزه دريافت میكند. اما گروهی همچون پژوهشگران اين دو اثر برجسته همه زندگیشان را وقف كار میكنند، اما به جای جايزه بايد درگير چنين بحثهايی شوند. من خود اين گونه بحثها را در چارچوب ستيزهای فردی نمیبيينم، بلكه پيش از همه در چارچوب ستيزهای سنت و تجدد میبينم. ادبيات كودكان پس از انقلاب در تيول كسانی بوده است كه نه تنها به رشد نظری اين پديده كمك نكردهاند، بلكه جابه جا در برابر كسانی كه در اين زمينه كار نظری و پژوهشی كردهاند، سنگ انداختهاند. منتقد محترم شايد از اين گروه آدمها نباشد، اما با قناعت صوفيانهای كه برای يك كتاب مرجع طرح میكند، و خواستار میشود كه ديگران خود به سراغ متنها بروند، آن هم در جامعهای كه عادت به كتاب خواندن در آن وجود ندارد، تكرار دور باطل بیفرهنگ زيستن را به محور گفتار خود میكشاند و به اين ترتيب در جايگاه كسانی مینشيند كه ملت بیفرهنگ را گوسفندانی رام برای فاصله از زايش تا كشتارگاه میخواهند. ما اگر متن دور از دسترسی همچون نصاب الصبيان يا رز و ميش يا مو ميش را در حاشيه تحليلها میآوريم نه تنها متن خود را خواندنی تر كردهايم، بلكه كل سامانه دانشگاهی و آموزش و پرورش ايران را به گونهای در سنجش سير تاريخی متنها از دوران كهن تا امروز قرار دادهايم. منتقد محترم میتواند بگويد كه چند درصد ازاين متنها را پيش از آنكه ما بياوريم، خوانده است؟ و يا كسانی را سراغ دارد كه خوانده باشند؟
از موضوعهای ديگری كه منتقد به آن پرداخته است، موضوع آموزش كودكان در دوره باستان و دوره اسلامی است. همان گونه كه ما در پيش گفتار كتاب آوردهايم، سياست كلی ما ديدن واقعيتها بوده است. ما در پيشگفتار جلد نخست آوردهايم: «در نگرش گسسته به تاريخ كه نگرشی كل گرا است، ممكن بود دوره پيش از اسلام و پس از اسلام دو دنيای متفاوت فرض شود، آن گونه كه بسياری از پژوهشگران ما در اين دام افتادهاند و همچنان نيز میافتند. يك دوره را زرين و دوره ديگر را تاريك مینامند. اين نگاه عاطفی به تاريخ و ديدن دورهها در حلقههای گسسته، جزيی از فرهنگ تاريخ نگاری ايران شده است. از نگاه ما نه آن دوره چنان زرين بود و نه دوره پس از آن چنين تاريك، بلكه هر دورهای همزمان نقطههای روشن و تاريك دارد. ما به عنوان تاريخ نگار وظيفه داشتيم كه اگر تاريكی محروميت آموزش همگانی كودكان را در دوره ساسانی ديديم، روشنی آموزش تا اندازهای آزاد را در دوره اسلامی نيز در نظر آوريم. اين نكته از ريزه كاریهای تاريخ نگاری در ايران است كه باستان گرايی ملی ايرانيان ما را به دام تحريف تاريخ نيندازد، چنانچه اين روش را برای خود تعريف نمیكرديم، حركت در بستر درست تاريخی ناممكن میشود.» متاسفانه با اينكه اين سخنها را ما در پيشگفتار كتاب آوردهايم، منتقد محترم بدون آنكه اين پيشگفتار را خوانده باشد در نقد خود آورده است: «آيا در دوره پيش از اسلام، امكان آموزش رسمی برای كودكان عوام وجود داشت؟ داستان بزرگمهر با كفاش و مخالفت انوشيروان با آموزش فرزند كفاش كه در بسياری از منابع تاريخی و ادبی به آن اشاره شده است، معروف تر از آن است كه بخواهيم درباره آن مطلب مكرری بنويسيم.»
مورد ديگری كه منتقد به آن اشاره كرده است، درباره امام محمد غزالی است. ما كار و انديشههای غزالی را در كتاب بررسی كردهايم، اما از نگاه خودمان كار او را ارزيابی نكردهايم كه بگوييم كه او هم سنگ ابن سينا بوده است يا نه. ما در كار تحليل كتاب هيچ كسی را با ديگری نمیسنجيم. كار ما بررسی هر شخصيت در جايگاه خودش بوده است. امام محمد غزالی صاحب نظريه تربيتی است و ما نام و زندگی او را در جايگاه ويژه خودش آورده ايم. منتقد كه با زبان آتشين از نقش غزالی در تحكيم مبانی اشعری گری گفته است و از اينكه غزالی سبب شد جامعه اسلامی از مبانی خرد و منطق دور شود، بايد به خاطر داشته باشد كه اين موضوع دور از بحث كتاب ما و مربوط به حوزه فلسفه است. در ادامه منتقد در توجيه اين اعتراضيه خود آورده كه سياستهای قالبی و متمركز و سركوبگرانه راه برای فرهنگ شفاهی در برابر فرهنگ رسمی باز میكند. راستش در جايی كه نقد يك كتاب مورد نظر است، طرح ديدگاههايی كه هيچ ارتباطی با موضوع نقد ندارد، تنها نشان دهنده ذهن آشفتهای است كه به يكباره با پيدا كردن تريبون میخواهد همه دشواریهای فكری و معنوی جامعه بشری را حل كند و يا رهنمود دهد و آن وقت خوانندگان هم می پرسند كه ادبيات كودكان ايران با موضوع اشعريه و معتزله و غيره چه نسبتی دارد؟
در جايی ديگر منتقد میگويد كه مرز بين نقل قولها و نوشتار اصلی كتاب با گيومه روشن نشده است. درست است. به سبب اينكه صفحه آرايی كتاب ويژگیهای خاص خود را دارد. اگر منتقد كمی دقت میكردند، نقل قولها با فونت ايتاليك از اصل نوشتارها جدا شده است.
اما محور اصلی سخنان و نقدهای منتقد به موضوع طبقه بندی افسانهها برمیگردد كه ما در اين كتاب ارايه دادهايم. منتقد برپايه آنچه خود گفته است، گرايش به مطالعه و پژوهش در ادبيات شفاهی دارد و بيشتر بر نقد اين بخش تكيه كرده است. به سبب اينكه جامعه پژوهشی ايران چندان با موضوع طبقه بندی افسانهها آشنا نيست مجبورم كه كمی فراتر از موضوع بروم و بگويم چرا ما در اين مجموعه كتاب، طبقه بندی ويژه خودمان را داريم.
ديدگاه منتقد اين است كه نويسندگان تاريخ ادبيات كودكان ايران با طبقه بندی افسانههای عاميانه آشنا نبودهاند و ايشان در جهت راهنمايی برآمدهاند كه امروزه همه جا قصهها را بر اين مبنا و يا آن مبنا طبقه بندی میكنند. بسيار خوب بود كه ايشان كه علاقهمند به چنين موضوعهايی است اين نكته را به خود و يا دوستانی میگفت كه سالهاست قصه گردآوری میكنند، اما كمتر به فكر دانش طبقه بندی افسانهها بودهاند و اگر كاری هم در اين زمينه شده است، ديگران انجام دادهاند كه نمونه آن طبقه بندی قصههای ايرانی از پرفسور اولريش مارزلف است.
اينكه كسی در كتابها يا جزوههای دانشگاهی يا غير آن چيزی را بخواند و بعد با همان متر بخواهد همه چيز را بسنجد، نمونهای از ايستايی فكر و يا برداشتهای كليشهای از علم و دانش است، پديدهای كه متاسفانه در ايران بسيار رايج است. اين گونه برخوردها با پديدههايی كه در ارتباط با زندگی فرهنگی يك جامعه پويا است، نه تنها پاسخگو نيست، بلكه همواره ما را با بدفهمیهای اساسی روبهرو میسازد.
نمیدانم نويسنده اين نقد هنگاهی كه از فهرست آرنه – تامپسون سخن میگويد، اين مجموعه چندين جلدی را لمس كرده است، و آن را ورق زده و بررسی كرده است؟ آيا او میداند كه ويژگی كار آرنه – تامپسون در چيست كه به ما سفارش كرده است كه طبقه بندی ادبيات داستانی در كتاب تاريخ ادبيات كودكان را بر مبنای آن و يا ديگرانی چون پراپ و دوندس قرار دهيم. يا اينكه در يك جزوهای يا مقالهای خوانده است كه آرنه و تامپسون افسانهها را طبقه بندی كردهاند. ايشان كه از پراپ سخن میگويد آيا نمیداند كه با روش خرد سازی يا elemantalism كه او بر روی صد افسانه پريان روسی انجام داده است، و معطوف به شناخت كنشهای كاركردی اين افسانهها بوده است و اصولا از موضوع طبقه بندی گونه شناسانه كه مقولهای كاملا جداست، و ما در تاريخ ادبيات كودكان ايران انجام دادهايم، نمیتوان از اين روشها سود برد.
من شخصا بيش از ١٥ سال است كه روی موضوع طبقه بندی و گونه شناسی در ادبيات كودكان كار میكنم و به سبب فشردگی كارهای ديگر چيزی نزديك به هزار صفحه پژوهش در زمينه گونه شناسی ادبيات كودكان را نيمه كاره رها كردهام تا كی فرصت دست دهد آن را كامل كنم. بنابراين آنچه در مجموعه كتابهای تاريخ ادبيات كودكان آمده است، بر پايه برداشتی آزمون شده بوده است. بررسی مقالهها و كتابهايی كه درباره ادبيات كودكان در ايران در دسترس است، نشان میدهد كه هر كجا نويسندگان اين كتابها قصد طبقه بندی ادبيات داستانی كودكان را داشتهاند به علل مختلف در كارشان موفق نبودهاند. احتمالا" عمده ترين علت اين ناكامی، نداشتن روش علمی و يا به طور مشخص تر نگرش سيستمیدر طبقه بندی شان است. به طور مثال در يكی از اين كتابها به نام گذری در ادبيات كودكان، افسانهها را به ترتيب زير طبقه بندی كردهاند :
- افسانههای عاميانه
- افسانههای توام با تكرار
- افسانههای حيوانات سخنگو
- افسانههای جادويی
- افسانههای فكاهی
- افسانههای حماسی قهرمانی
- افسانههای فلسفی و دينی
- افسانههای عاشقانه
- افسانههای جديد
میتوان پرسشهای زير را در برابر مولفانی كه افسانهها را به اين ترتيب طبقهبندی كردهاند، قرار داد:
- آيا در افسانههای عاميانه، افسانههای توام با تكرار وجود ندارد؟
- آيا افسانه توام با تكرار نمیتواند افسانه حيوانات سخنگو هم باشد؟
- آيا افسانه جادويی نمیتواند افسانه عاميانه هم باشد؟
- آيا افسانه حيوانات سخنگو نمیتواند افسانه فكاهی هم باشد؟
اين پرسشها را میشود همين طور ادامه داد. اما آنچه در اينجا اهميت دارد، نتيجه گيری از اين پرسشها است. در اين باره فقط به بعضی از گرههای اين طبقه بندی اشاره میشود. يك افسانه عاميانه در عين حال میتواند افسانهای توام با تكرار، افسانهای با حيوانات سخنگو و يا افسانهای فكاهی هم باشد و يا يك افسانه جديد میتواند در عين حال افسانهای جادويی، يا افسانه با حيوانات سخنگو و در عين حال عاشقانه هم باشد. اشكال اصلی اينجاست كه مولفان معيارهای مشخصی برای طبقه بندی خود نداشتهاند. گاهی كالبد عام را معيار قرار دادهاند (افسانههای عاميانه). گاهی طرح ريزی ساختار معيار قرار گرفته است (افسانههای توام با تكرار). گاهی شخصيت معيار بوده است (افسانههای حيوانات سخنگو). گاهی درونمايه معيار بوده است (افسانههای حماسی، فلسفی و دينی). گاهی هم زمان آفرينش اثر معيار طبقه بندی منظور شده است (افسانههای جديد). چنين طبقه بندیهايی نه تنها از مشكلات ادبيات داستانی كودكان نمیكاهد، بلكه مشكل افزا هم هستند.
موضوع طبقه بندی ادبيات داستانی در ايران موضوعی كار نشده است. تنها كاری كه در اين زمينه شده است، طبقه بندی قصههای ايرانی از اولريش مارزلف است كه به طور حرفهای درباره ادبيات عاميانه ايران كار میكند. حتی هنگامی كه كتاب ايشان بيش از ده سال پيش منتشر شد، هيچ يك از اين دوستان نقد و يا نظری اساسی بر اين كتاب ننوشت. تنها در يكی دو نشريه آن را معرفی كردند. در سال ١٣٧٢ شورای كتاب كودك به مناسبت انتشار كتاب طبقه بندی قصههای ايرانی از پرفسور اولريش مارزلف دعوت كرد كه درباره كارش سخن بگويد. در گفت و گويی كه در آن جلسه بين من و ايشان درگرفت به ضعفهايی كه چنين طبقه بندی دارد، اشاره كردم. با اين توضيح كه در آن زمان هنوز متوجه نبودم كه روش آرنه – تامپسون تنها برای كدگذاری افسانهها و يا تهيه شناسنامه آنها كاربرد دارد و هنگامی كه شما به تحليل ساختار و عناصر افسانهها میپردازيد نه تنها راهگشا نيست كه دشواریهای فراوان در تحليل درست گونههای ادبی پديد میآورد. من با ديدگاه طبقه بندی گونه شناسانه از مارزلف میخواستم كه به تناقضهای اين گونه طبقه بندی پاسخ دهد. برای نمونه هنگامی كه شما با افسانهای روبه رو میشويد كه در آن هم شخصيت جانوری، هم درونمايه اسطوره ای و هم انديشه جادويی است، نمیدانيد كه جايگاه درست اين موتيف كجاست و يا كدام يك از موتيفها بر ديگری میچربد. برپايه روش آرنه – تامپسون هركسی كه میخواهد قصههايی مانند داستان كوتاه را تشخيص دهد، ممكن است برپايه برداشتهای خود اين كار را انجام دهد. يا قصهای گونه طنز را به گروه قصههايی مانند داستان كوتاه ببرد و برخلاف آن. غافل از اينكه روش آرنه – تامپسون روشی كل نگر است و به تقليل عناصر ساختاری ارتباطی ندارد. در اين روش به قصهها و افسانهها بسيار كلی نگاه میشود. به اين روش، روش شماره گذاری نيز میگويند همچون شماره گذاری روی خودروها. كه هدف از شماره گذاردن خودرو، يافتن آن در بين تودهای عظيم از خودروها است، و خود اين شماره هيچ يك از ويژگیهای اساسی گونه را جز موتيف اصلی و فرعی آن روشن نمیكند. برای نمونه در نمايه موتيفی آرنه – تامپسون، حرف A به بخش موتيفهای اسطوره ای اختصاص داده شده است. سپس در مرحله دوم از طبقه بندی موتيفی كد A٠-A٩٩ به شخصيتهای اسطوره ای آفريننده Creator اختصاص داده شده است. كد يا شماره بعدی مختص ايزدان است كه شامل A١٠٠-A٤٩٩ میشود. اين بخش خود يك زير گروه مهم دارد كه ايزدان را ابتدا در موقعيت كلی و سپس بسته به اينكه در كدام موقعيت مكانی هستند، طبقهبندی كرده است. شمارههای A١٠٠-A١٩٩ به ايزدان به طور كلی اختصاص دارد. سپس شمارههای A٢٠٠-A٢٩٩ به ايزدانی اختصاص دارد كه در آسمان هستند. شمارههای A٣٠٠-A٣٩٩ به ايزدانی اختصاص دارد كه در زير زمين يا در جهان پايين هستند و شمارههای A٤٠٠-A٤٩٩ به ايزدانی اختصاص دارد كه روی زمين زندگی میكنند. به همين ترتيب شمارهگذاری موتيفهای اسطورهای تا شماره A٢٨٩٩ ادامه میيابد. سپس حرف B آغاز میشود كه ويژه جانوران است. B٠-B٩٩ ويژه جانوران اساطيری است و در پی آن صد شماره بعدی به جانوران جادويی اختصاص دارد و صد شماره سوم به جانوران با رفتارهای انسانی اختصاص دارد. اين طبقه بندی با گروههای اصلی افسانههای با موتيف تابو (C)، موتيف جادويی (D)، موتيف مرگ (E)، موتيف شگفتیها (F)، موتيف غولان (G)، موتيف آزمون (H) و موتيفهای ديگری چون، نادانی و خردمندی، فريبكاری، شانس و بدشانسی، پيشگويی آينده، شانس و اقبال، جامعه، پاداش و كيفر، اسارت و گريز، خشونت غيرطبيعی، سكس، مذهب، ويژگیهای شخصيتی و طنز بخش میشود.
فلسفه كار آرنه و تامپسون نيز به سده پيش از خود بر میگردد. در سده هژده و نوزدهم، پس از اينكه كم كم كار گردآوری افسانههای عاميانه رونق گرفت، موضوع طبقه بندی آنها پيش آمد. اين موضوع نيز خود برگرفته از كار كسانی همچون لينه گياه شناس سوئدی بود كه در حوزه علوم طبيعی دست به طبقه بندی میزدند. از نخستين كسانی كه به طبقهبندی افسانهها پرداختند، يوهانس بولت و گئورگ پوليوكا بودند كه در ابتدای سده نوزدهم پس از اينكه مجموعه داستانهای برادران گريم منتشر شد، طرح طبقه بندی اين افسانهها را پيش كشيدند كار اين دو محقق چون مبنای علمی نداشت، به جايی نرسيد. تا اينكه در آغاز سده بيستم مكتب فنلاندی طبقه بندی قصهها از سوی كارل كروهن و شاگردش آنتی آرنه پايهگذاری شد. روش اين دو كمبودهای خاص خود را داشت، تا اينكه تامپسون امريكايی روش آرنه را كامل كرد و با نام مشترك روش آرنه – تامپسون شيوه خود را برای كدگذاری يا شناسنامه دار كردن قصهها به انجام رساند. اين شيوه كه اكنون يكی از روشهای شناخت افسانههای عاميانه است، در كنار روشهای ديگر در اختيار مردم شناسان و قصه شناسان قرار دارد.
برای آنها كه به كار پژوهش ادبيات داستانی كودكان مشغول هستند، به خوبی روشن است كه طبقهبندی در اين مقوله بسيار مشكل است، زيرا عوامل متعددی در طبقهبندی كالبدهای ادبيات داستانی كودكان دخيل هستند كه مهمترين آنها عبارتند از:
- زمان آفرينش اثر
- نوع كالبد
- عناصر ساختار خاستگاه اثر
- وابستگی اثر به گروههای سنی كودكان
- رابطه اثر با واقعيت
- كاركرد علت غايی در اثر
كه آخرين عامل در طبقه بندی گونههای ادبيات كودكان نقش تعيين كنندهای دارد. نخستين عاملی كه در طبقه بندی ادبيات داستانی كودكان در نظر گرفته میشود و همه پژوهشگران آن را مورد توجه قرار میدهند، زمان پيدايش يا آفرينش اثر است. به طور كلی در طبقه بندی انواع فرآوردههای هنری، تاريخ انسان به دو دوره كهن و نو تقسيم میشود. دوره كهن از ابتدای تاريخ جامعه انسانی شروع میشود و تا رنسانس و آستانه دوران مدرن اروپا را در بر میگيرد. دوران نو از آغاز دوره مدرن تا امروز را شامل میشود. البته مبنای اين تقسيم بندی تاريخ اروپا است كه در چند سده اخير پيشرو تحولات اقتصادی اجتماعی بوده است. برای نمونه رمان و داستان تصويری دو كالبد مهم از ادبيات داستانی كودكان است كه در دوران جديد پديد آمده است. زمينههای پيدايش رمان بسيار گسترده است و حاصل تغيير در تفكر فلسفی و تحولات اجتماعی است. داستان تصويری نيز برآيندی از پيشرفتهای صنعتی در دو سده اخير است. به اين ترتيب در گام نخست كل ادبيات داستانی كودكان به دو فصل: كالبدهای داستانی كهن، كالبدهای داستانی نو تقسيم میشود. معيار حضور در فصل كالبدهای كهن و نو، زمان پيدايش كالبد است و نه آفرينش اثر.
به اين ترتيب با اطمينان از اينكه دوست منتقد تنها نامی از آرنه و تامپسون شنيده بوده است، طبقه بندی ما را كه بر مبنای گونه شناسی تهيه شده است چنين زير پرسش گرفته است و میگويد: نا روشنی و ابهام در مفهوم و تعريف ادبيات شفاهی، به تقسيم بندی انواع افسانهها نيز تسری پيدا كرده است. در فصل نهم افسانههای عاميانه را به ۱۵ نوع تقسيم كردهاند.»
همواره در آرزوی اين بودهام فلكلوريستهای ما افسانههای ايرانی را طبقهبندی كنند و تنها كار خود را به گردآوری آنها محدود نكنند. طبقه بندی ما در اين كتاب برپايه كار گستردهای است كه سالها در زمينه طبقهبندی در ادبيات كودكان و گونه شناسی آن انجام دادهايم و روش آرنه و تامپسون در اين مطالعه كارساز نبوده است. اگر شما از فهرست آرنه – تامپسون سخن میگوييد، بايد به نظريه جغرافيايی – تاريخی قصه باور داشته باشيد. نمیشود در يك پارگراف از اين نظريه سخن بگوييد و در پارگراف بعد آن را با ويژگیهای بومی افسانههای پريان يا پری وار ايرانی نقض كنيد. مكتب فنلاندی بر اين باور است كه قصه از سرزمينی به سرزمين ديگر حركت كرده است. از افسانه سيندرلا تا كنون صدها روايت متفاوت كشف شده است. بر اين مبنا اين قصه برای نخستين بار كه فرض بيشتر آن در هندوستان است، پيدا شده و سپس به همه نواحی ديگر زمين منتقل شده است. سيندرلا يك افسانه پريانی است. دهها نمونه از اين افسانه تنها در ايران كشف شده است. با توجه به اين ديدگاه است كه كروهن و آرنه موتيفهای همه افسانههای جهان را قابل طبقه بندی میدانند تا از اين راه گشايشی در كشف ريشههای آن داشته باشند. بايد توجه كنيد كه كتاب تاريخ ادبيات كودكان ايران، كتاب شمارهگذاری و كدبندی افسانههای ايرانی بر مبنای اين روش نيست.
همچنين به نويسنده اين نقد بايد يادآور شد كه ما نيك میدانيم كه نمیتوان نامواژههايی چون داستان كوتاه، داستان بلند، رمان و رمانس را به جای هم به كار برد، همچنين افسانه و حكايت را نيز. اگر در اين مورد شكی وجود دارد، ايشان را به كتاب فانتزی در ادبيات كودكان ارجاع میدهم كه در آن براساس طرح گونه شناسانه پيچيده، فانتزیها را طبقه بندی كردهام و در باب مثال بين فانتزی حماسی و اسطورهای و فانتزیهای ديگر تفاوت قائل شده ام و يا در كتاب روش شناسی نقد در ادبيات كودكان، در بخشهای متعدد به تفاوتهای گونههای داستانی اشاره كردهام. چنانچه ايشان اين كتاب را می خواندند، مطمئن هستم كه اين پرسش را نمیكردند. آيا دوست منتقد، مقالههايی كه من درباره ويژگیهای تخيل اسطورهای در اينجا و آنجا نوشتهام، مطالعه كرده است كه حال از باب مثال يادآوری میكند كه معنای اسطوره چيست؟ ايشان در همين مورد به اسطوره آرش اشاره كرده است كه ما آن را در گروه افسانههای دينی – حماسی درآوردهايم و به اعتراض برمیخيزد كه چرا اين افسانه را در اين گروه جای دادهايم، و اين افسانه از گروه افسانههای ملی است و به نقل از ذبيح الله صفا به انديشه خود مرجعيت میدهد. آيا ايشان میتواند «ملی» را معنا كند و سپس پيوند آن را با دينی و حماسی مشخص سازد؟ ايشان میتواند بگويد سرچشمه فرهنگ ايران از كجا میجوشد؟ اگر فرض را براين بگذاريم كه سرچشمه فرهنگ ايران اوستا كتاب دينی ايرانيان است و آن گاه همين اثر و همه آنچه در اين رديف است، همچون كتاب يشتها و ونديداد و دگر آن را با نگاه يك اسطوره شناس بررسی كند چه در میيابد؟ ما اگر مردمی هستيم كه در اين سرزمين زندگی میكنيم، اسطورهها و همه آنچه از روزگار باستان برای ما مانده است، بخشی از هويت ملی ما به شمار میرود. شاهنامه را حماسه ملی ما ايرانيان میگويند، اما اين اثر پيش از آنكه مفهوم ملی داشته باشد ويژگیهای يك حماسه را دارد، چون حماسه روايت شكل گيری گروهی از مردم است كه در زيست بوم مشتركی زندگی میكنند. ما میتوانيم افسانه آرش را در گروه داستانهای ملی جا دهيم، آن گونه كه ذبيح الله صفا جا داده است، اما شما بايد ابتدا داستانهای ملی را تعريف كنيد و وجه مميز آن را با داستانهای غير ملی بگوييد. همان گونه كه نامواژه داستانهای ملی در چارچوب طبقه بندی افسانههای عاميانه و رسمی بسيار گشاد است و از جنبه منطقی تا حدود زيادی تعريف ناپذير، در عوض افسانه دينی و حماسی آرش نه تنها يك گونه داستانی را میسازد كه به منشا و ريشه آن توجه دارد، بلكه بيش از هر چيزی به كاركرد آن توجه میكند. چيزی كه منتقد به آن تاكيد كرده است. كاركرد اصلی داستان آرش در وجه دينی و حماسی آن است، تير آرش مرزهای ايران را نگهبان است، نخست به اين جهت كه اين سرزمين، سرزمين برگزيده اهورمزدا است. تير آرش تا سرزمينهای دور میرود، زيرا هرمز به فرشته باد دستور داده است كه نگهبان اين تير باشد. آرش پيش از اينكه قربانی خاك شود، قربانی مفاهيم فرهمندی میشود كه در اين سرزمين جاری است و آن انديشههای دينی زردشت است.
نويسنده اين نقد از موضوع افسانههای پريان يا fairy tales سخن میگويد، بی آنكه به يك مرجع درجه اول اشاره كند. مشكل اصلی ايشان اين است كه میخواهد از زبان مرجع سخن بگويد، اما هيچ اشارهای به جايگاه مرجع نمیكند. اگر قرار است از افسانههای پريانی سخن گفته شود، بايد تعريف درستی از آن با توجه به آنچه در زبان مرجع جاری است، اشاره كرد. نقل سخن استاد روشن رحمانی كمكی به ارائه يك تعريف جامع و مانع و يا به قول ايشان شامل نمیكند. اگر شما دست كم به يك كتاب مرجع همچون Dictionary of world folklore مراجعه میكرديد، میديد كه آشفتگی كاربرد اين گونه ادبی تنها در اين نيست كه فارسی زبانها آن را بد به كار میبرند. در اين فرهنگ در مدخل افسانههای پريان آمده است: گونهای از روايت عاميانه. عبارت انگليسی fairy tale تا اندازهای گمراه كننده است. اين گونه بسياری از روايتهايی كه در آنها اشارهای به پريانها نشده است، در برمیگيرد. در حقيقت داستانهايی درباره پريانها معمولا به هيچ وجه افسانه پريانی نيست، زيرا آنها معمولا دربرگيرنده گونهای باور به موجوديت پريانها و توصيف رفتارهای شان برای آموزش و هشدار به انسانهای ناآگاه است. بيشتر فلكلوريستها ترجيح میدهند واژهايی را كه برادران گريم در اين باره به كار بردهاند، يعنی واژه Marchen استفاده كنند.
در همين چارچوب است كه نويسنده اين نقد به گونه افسانه معيشتی معترض شده است و تعريف ما را رد كرده است و تعريفی چنين از خود ارائه داده است: «اولا افسانههای معيشتی يا سرگذشتی، به مجموعه افسانههايی گفته میشود كه درون مايههای آنها ناظر بر مناسبات اجتماعی و اقتصادی بوده و به نوعی با زندگی مردم نزديك باشد. از اين رو نمیتوان آنها را با درون مايه «به دست آوردن خوراك» محدود كرد. ثانيا يكی از مهمترين ويژگیهای اين نوع افسانهها نبود عنصر جادويی در آنهاست. مثالی كه نويسندگان ذكر كردهاند بيشتر با دسته بندی «افسانههای سحر آميز» تطابق دارد.»
اكنون بايد از نويسنده پرسيد كه تعريف شما بر مبنای كدام مكتب و روش فولكلورشناسی بوده است؟ اگر اين تعريف را از جايی آوردهايد كه منبع آن مشخص نيست، اگر خودتان آن را ساختهايد، میتوانيد بگوييد درونمايه ناظر بر مناسبات اقتصادی و اجتماعی يعنی چه؟ از كجا و برپايه كدام دليل علمی يا مرجع علمی دريافتيد كه در افسانههای معيشتی نبايد عنصر جادويی باشد؟ ما افسانه ملكه كلاغها را در سرگروه افسانههای جبرانی قرار دادهايم، زيرا كه كاركرد اصلی يا كاركرد علت غايی اين افسانه ريشه در سامان دهی روان پرشيده انسان گرسنه يا نيمه گرسنه دارد. سپس آن را در گروه افسانههای معيشتی و زير گروه افسانههای عقده خوراك قرار دادهايم. اين افسانه معيشتی است، زيرا محور اصلی آن درگيری تودههای مردم برای گذران زندگی بوده است. و در زير گروه افسانههای عقده خوراك قرار میگيرد، زيرا انديشه اصلی افسانه بر پايه كمبود ساخته شده است. شايد شما نام آلفرد آدلر را شنيده باشيد؟ او بر اين باور است كه «صحنه افسانهها صحنه ستيز دو گونه احساسهای مثبت با منفی است. افسانهها جايی هستند كه خيالپردازی دلپسند جايگزين واقعيتهای دلشكن میشوند.» افسانههای عاميانه جايگاهی بودهاند كه توده مردم عقدههای خود يا كمبودهای فيزيكی و روانی خود را وارونه میكردهاند تا برای زمانی كوتاه بتوانند از دنيای واقعی جدا شوند و روان پرشيده خود را ترميم كنند. بر خلاف آنچه شما فكر میكنيد اين افسانه يكی از روشن ترين نمونههای افسانههای معيشتی با زيرگروه عقده خوراك است و البته افسانههای معيشتی زير گروههای ديگری دارد كه میتواند برخی از مناسبات اقتصادی و اجتماعی چون امين بودن در كار، توانا بودن در كار، بخشندگی خوراك و دهها زير گونه ديگر را دربر بگيرد.
من پاسخ به اين نقد را پايان میبرم با اين پرسش كه چرا دوستداران ادبيات شفاهی كه نويسنده اين نقد خود را در زمره اين گروه می داند، افسانهها و قصههای عاميانه را از جنبههای ساختاری و گونه شناسی تحليل و بررسی نمیكنند؟ شرط نخست هر گفت و گوی علمی اين است كه هر دو سوی يك گفتمان در گود باشند و رنج گلاويز شدن با موضوعهای بنيادی فرهنگ ايران را به يكسان تجربه كنند و از اين رنج بياموزند و آموزههای خود را برای پيشرفت فرهنگ ايرانی به كار اندازند.