«سیاسیا» پسری عاشق فوتبال است که به همراه پدرش در حاشیه شهر زندگی میکند. مادرش او را تنها گذاشته و از خانه رفته است. شبی او بر سر دیدن مسابقه فوتبال از تلویزیون با پدرش بگومگو میکند و شبانه توپش را برمیدارد و از خانه بیرون میرود. وسط بیابان روی توپش نشسته و به مادرش فکر میکند که مارمولکی به نام «جاسم تمساح» در برابر او پدیدار میشود. جاسم او را به شهر مارمولکها فرامیخواند و سیاسیا در آنجا اتفاقات بسیاری را تجربه میکند