داستان «گرگ کوچولوی دانا»، درباره گرگ کوچکی است که دانستن و خواندن را خیلی دوست دارد. کتابهای سنگین میخواند، دنبال ستارههای تازه میگردد و گیاهان را خوب میشناسد. چون خیلی میخواند و از خیلی چیزها باخبر است، جانوران دیگر او را گرگ کوچولوی دانا نامیدهاند. اما چون میخواهد زیاد بداند، وقت ندارد که با جانوران دیگر حرف بزند. تا آنکه روزی پادشاه بیمار میشود و تنها گرگ میتوانست او را درمان کند.
اگر وقت هم نداشت، باید به دیدار پادشاه میرفت. اما بدون کمک جانوران نمیتوانست راه قصر را پیدا کند. این تجربه به گرگ کوچولوی دانا نشان داد که همهی آنچه باید بداند، در کتابها پیدا نمیشوند. در کنار خواندن کتاب میتوان از دیگران نیز خیلی چیزها یاد گرفت.
نویسنده و تصویرگر این کتاب هر دو از کشور هلند هستند. نویسنده با این داستان کودکان را تشویق میکند که دنیای پیرامون خود را خوب ببینند و زیباییهای آن را کشف کنند. تصویرگر نیز با به تصویر کشاندن سفر پرماجرای گرگ کوچولو در صفحههای پیدرپی به کودکان کمک میکند که زیباییها را بهتر بیایند. تصویرگر با آنکه در بازنمایی چهرهی شخصیتها به جزییات نپرداخته است، احساسات گوناگون آنها را به روشنی بازتاب داده است تا مخاطب را در حال و هوای داستان و رخدادهای آن درگیر کند.