آقا کوچولو خوش‌بختی را پیدا می‌کند (مجموعه‌ی آقا کوچولو)

آقا کوچولو خوش‌بختی را پیدا می‌کند (مجموعه‌ی آقا کوچولو)

یک روز آفتابی آقا کوچولو به جنگل و دشت رفت تا قدم بزند. آسمان آبی بود. زنبورها وزوز می‌کردند. آقا کوچولو ناگهان گفت: «آه! یک برگ شبدر چهارپر!» و از حرکت بازایستاد.

در کتاب «آقا کوچولو خوش بختی را پیدا می کند» آقا کوچولو یک شبدر چهار پر پیدا می‌کند و با خوش‌حالی آن را می‌چیند و می‌رقصد چون فکر می‌کند برای‌اش خوش‌بختی می‌آورد. او برگ‌اش را به قورباغه نشان می‌دهد اما برای قورباغه شبدر سه پر و چهار پر، فرقی با هم ندارند. اردک و خرگوش و ملخ هم آقا کوچولو را می‌بینند و ملخ تکه‌ای از برگ را هم می‌خورد! اتفاق‌های بدی برای آقاکوچولو می‌افتد، زمین می‌خورد، توی آب می‌افتد، یک میوه‌ی بلوط نزدیک است روی سرش بیفتد و هر بار آقا کوچولو فکر می‌کند اگر شبدر چهار پر را نداشت اتفاق بدتری برای‌اش می‌افتد. شب که می‌رسد، شبدر چهارپر پژمرده می‌شود. آقا کوچولو گریه‌اش می‌گیرد اما با خودش فکر می‌کند چه‌قدر خوش‌شانس بوده که یک روز را با شبدر چهار پر گذرانده.

راهنما

کانال تلگرام موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان